با سلام و تشکر از تمامی دوستانی که در چاپ این اثر به بنده حقیر کمال همکاری رو داشته اند و با تشکر از سردار مهران طهماسبی که زحمات فراوانی در به چاپ رسیدن این کتاب کشیده اند و مهندس عبدالرسول دهقان مدیر عامل شرکت عمران مسکن شمال که هزینه چاپ این اثر را تقبل کرده اند...
و با تشکر از محمد اسماعیلی عزیز برای طرح جلد این کتاب...
خلاصه ای از کتاب "از خاک بپرس...!"
غروب بود. باد تندی میوزید. گردههای خاک در هوا معلق بود. دید چشمانم کمسو شده بود، با همان حالت به اطرافم نگاه میکردم، هر کسی رو با حال و هوای خودش میدیدم، یکی سجده کرده بود، دیگری ناله و گریه میکرد، خیلی ها مُشتی خاک به عنوان تبرک بر میداشتند، و آن یکی با چشمانی اشکبار طلب آمرزش میکرد.
خودم نفهمیدم کِی اَشکام سرازیر شد، دو زانو روی خاک نشستم، چیز زیادی از این سرزمین نمیدانستم ولی نمیدانم چرا احساس غریبی نمیکردم، حس میکردم به اینجا تعلق دارم، با اَنگشتام بسمالله زندگی جدیدم را حک کردم و سَرم را، روی خاک مقدسش نهادم و چشمانم را آرام بستم. یک لحظه احساس کردم تنهای تنها در این سرزمین هستم. احساس کردم صدای گلوله و خمپاره و انفجار میآید، همراه با آن ندای تکبیر رزمندهها را شنیدم، میخواستم چشمانم را باز کنم شاید آنها را ببینم ولی حسی به من میگفت باز نکن ...! به همان حالت ماندم، حس کردم که سبک شدم، فهمیدم که خدا مرا به مسیر دیگهای برده. وچشمانم را باز کردم و دیگر چیزی ندیدم و به همان حالت اول برگشتم و بلند فریاد زدم خداااااا....
طرح جلد: محمد اسماعیلی(shiaart)
#کتاب_از_خاک_بپرس