شهدایمان را قایم کرده‌ایم/ خود شهید می‌خواست نویسنده کتاب باشد.

دنیا قهرمان ندارد و قهرمان خیالی می‌سازد، ولی ما این همه قهرمان واقعی داریم اما چون زیاد هستند آنها را نمی‌بینیم. درد ما هم همین است؛ این قدر قهرمان داریم که آن‌ها را نمی‌بینیم!

         
                                                                                                                                                                                                                               



خبرگزاری فارس - گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛‌ اسم کتاب با قطره های خون انگار بر روی زمین خشکیده ی ترک خورده ی ترکش خورده ای پاشیده شده است. کتاب را در دست می گیرم و ورق می زنم. و می خوانم که: تقدیم به چادر خاکی حضرت زهرا. «ترکش داغ» بر اساس دستنوشته های سردار شهید وحید رزاقی نوشته شده است؛ به اهتمام عباس روحی دهبنه. خوشحال شدم از این که درباره سرداران بزرگ گیلان اثری بیرون می آید. معدودند کارهایی که درباره این بزرگان عرضه شده باشد. شهید املاکی ما را همگان باید بشناسند ولی ... اصغری خواه را، خوش سیرت و رضوان خواه و قلی پور و قبادی و ... را؛ چه برایشان کردیم؟ آن ها که نمی شناسند را کاری نیست، انگشت اشاره رو به آنانی است که باید وقت بگذارند و هزینه کنند تا بشناسانند.

«ترکش داغ» را به فال نیک می گیریم و به سراغ عباس روحی می رویم؛ کسی که دغدغه ی شناساندن سرداران شهرش را دارد. متولد سال 59 است یعنی آغاز جنگ. تا چند وقت پیش در یک نانوایی هم کار می کرد و در کنارش به کار تحقیق روی آثار و دستنوشته های ارزشمند شهید رزاقی می پرداخت. گفت و گوی ما را با این نویسنده جوان بخوانید.

 

 

آقای روحی! چرا ترکش داغ؟ احساس می کنم با توجه به تنور داغی که هر روز با آن سر و کار داشتی و ترکش داغ ارتباطی هست.

ترکش داغ...! تنور داغ...! تا به حال به این شباهت توجه نکرده بودم، ولی داستان اسم کتاب شهید وحید برمی گردد به آنچه بر او گذشت و آن روایت سه داستان کوتاه است که در کتاب آمده و من یکی از آن سه روایت را در این جا بازگو می کنم؛ 

* این ترکش گناهان 15 روزه مرا پاک کرده است

شهید وحید رزاقی از دلیر مردان گیلانی لشکر 25 کربلا است که در نوجوانی، با سن و سال کم و با جثه ی نحیف و کودکانه اش به جبهه آمد. اولین بار او را در پادگان شهید بیگلوی اهواز دیدم. شهید مهدی خوش سیرت، وحید را می شناخت و به من گفت:

- «این بچه، قاچاقی وارد اتوبوس شده و به جبهه آمده است. حواست به او باشد.»                                                                        چند روزی نگذشته بود که گردان ما در منطقه جفیر خط پدافندی گرفت و ما هم در آنجا مستقر شدیم. یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:            

- «وحید رزاقی در منطقه شما مجروح شده، می ترسم روحیه اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه اش تقویت شود و اگر نیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.

به سرعت رفتم سراغ وحید، تا این که او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی می خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت: «من امروز 15 روز است که به سن بلوغ رسیده ام و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان 15 روزه مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مرا شهید کند. با حرف های غیرمنتظره ای که از وحید شنیدم. به جای این که من به او روحیه بدهم، روحیه خودم چند برابر شد و برگشتم. بعدها وحید با این روحیه ی ملکوتی اش به شهادت رسید و آسمانی شد.

این روایت کوتاهی بود که جانباز سرافراز وطن سردار میرشکار تعریف کردند.                                                                         

البته خواننده می تواند با کمی تامل کاملا ارتباط ترکش داغ را با شهید وحید و امثال وحیدها درک کند...

شهید وحید رزاقی چه ویژگی هایی داشت که به سراغ او رفتی؟

من او را نمی شناختم که بگویم به خاطر ویژگی خاصی سراغ او رفتم، ولی شاید آن عکسی که کنار میدان اصلی شهر (لنگرود) است و آن نگاه، کار خودش را کرد و من را به سمت خود کشاند!

* خود شهید می خواست نویسنده کتاب باشد

تو کتاب را بر اساس دستنوشته ها بنا کردی. نترسیدی که اقبال به این کتاب زیاد نباشد؟ مگر دستنوشته ها و خاطرات از زبان خود شهید چه ویژگی های خاصی داشت که کتاب را این گونه درآوردی؟

درباره این که اقبال از این کتاب زیاد نباشد، خیلی ها این حرف را به من زدند ولی من توجه ای به این حرف ها نکردم، چون این دستنوشته ها بعد از حدود 23 سال و شاید بیشتر به دست من رسیده بود و برای من جالب بود که ارگان های مرتبط حتی یک صفحه دستنوشته از این شهید نداشتند. ولی بعد از گذشت این همه سال در حالی که من می خواستم خاطرات همرزمان را در قالب یک کتاب جمع آوری کنم، این آثار به دستم رسید و احساس کردم که انگار وحید می خواست خود نویسنده کتاب باشد.

در این مدت که با وحید مانوس بودی، چه شباهت ها و چه تفاوت هایی از سیر در سیره این شهید عزیز با زندگی امروز خودت پیدا کردی؟

سوال تان راحت است ولی جوابش خیلی خیلی سخت ...!

فقط می توانم بدون اغراق بگویم که می توان از آن ها درس زندگی آموخت و به جرات می گویم که مزار آن ها همچون مزار امامزاده ها متبرک و قابل احترام است و اگر صادق باشی کمک تان می کنند و خیلی حرف ها که نمی شود در این جا زد.

* درد در دل و خنده بر لب

آیا این همه ی دستنوشته های شهید رزاقی است؟ چینش دستنوشته ها بر چه اساسی است؟

در این کتاب فقط در چند فصل که نیاز به روایت همرزمان داشت و آن روایت  لحظه شهادت وحید بود، استفاده کردم و مابقی دستنوشته های وحید بوده که در همین جا از آقایان حاج کمیل مطیع دوست و حاج حبیب ترابی تشکر می کنم.

این سوال را این طور جواب می دهم که او هر چه در دل داشت را بر کاغذ آورد و من هنوز در عجب هستم که او چگونه تحمل این همه درد و رنج را در دل خود نگه می داشت و همیشه بر لبانش خنده ای شیرین حکم فرما بود.

* این قدر قهرمان داریم که آن ها را نمی بینیم!

کار خوبی که در انتهای کتاب انجام دادی این است که همه شهدایی که در کتاب ازشان اسم برده شد را در انتها معرفی کردی. کمی هم از سرداران شهید گیلان که کمتر معرفی شده اند بگو.

متاسفانه این درد بزرگی است که ما نمی توانیم قهرمانان استان خود را حتی داخل خود استان خود معرفی کنیم. یک جمله بگویم که جواب سوال شماست و آن این است که ما شهدایمان را قایم کردیم. دنیا قهرمان ندارد ولی قهرمان خیالی می سازد ولی ما این همه قهرمان واقعی داریم ولی چون زیاد هستند آنها را نمی بینیم. (روزی شخصی در کویر زندگی می کرد و تا به حال جنگل ندیده بود. قصد کرد که بیاید و جنگل را ببیند، او را آوردند و جنگل را به او نشان دادند ولی او گفت این درخت ها نمی گذارند من جنگل را ببینم، آن شخص مقصر نبود چون تا به حال جنگل را ندیده بود و نمی دانست جنگل از درخت تشکیل می شود.) درد ما هم همین است؛ این قدر قهرمان داریم که آن ها را نمی بینیم!

طرح جلد قشنگی برای کتاب «ترکش داغ» طراحی شده است. این ایده یعنی جراحت زمین خشک با یک ترکش و پیداشدن آسمان از زیر آن مال که بود؟

طرح جلد کتاب هنر آقای میلاد پسندیده می باشد که در این جا از ایشان هم تشکر می کنم.

* این شروع ضعف تفحص سیره شهداست

اوضاع فرهنگی گیلان خصوصا کارهایی که در حوزه شهید و شهادت انجام می گیرد چگونه است؟

واقعیت بر این اساس است که نه تنها در استان گیلان بلکه در استان های دیگر نیز در این حوزه ضعیف عمل کردند. اگر توجه کنیم در حوزه شهید و شهادت در استان گیلان هر وقت صحبت کار فرهنگی می شود، جوابی چون نداشتن بودجه به میان می آید و این شروع ضعف تفحص سیره شهداست که مقام معظم رهبری روی این موضوع تاکید دارند.

توزیع کتاب ترکش داغ چگونه بود؟ آیا از طرف نهادهای مختلف فرهنگی حمایتی صورت گرفت؟

فعلا درباره توزیع کتاب کار خاصی صورت نگرفته ولی قرار است سپاه استان حمایتی در این باره انجام بدهد و تعدادی را هم قرار است با حمایت قرارگاه خاتم الانبیا در یادواره ها توزیع کنیم.

اقبال کتاب در بین مردم به خصوص همرزمان وحید چه طور بود؟

خدا را شکر اکثر کسانی که این کتاب را خوانده اند با بنده تماس گرفتند و خیلی این اثر را تاثیرگذار دانستند، به خصوص همرزمانش که خودشان اعلام کردند که در هنگام خواندن این کتاب احساس می کردند به گذشته برگشته اند و خاطرات آن دوران برایشان دوباره زنده می شد.

* دل از سرسبزی کندند و به بیابان های گرم و بی آب و علف رفتند

راستی! کومله –شهر وحید- در کجای گیلان است؟

شهری بسیار سرسبز و زیبا که در پنج کیلومتری شهرستان لنگرود در شرق استان قرار دارد و مزارع برنج و باغ های چای و مرکبات چهره ی زیبایی به این شهر داده است.

البته چیزی که قابل تامل است این است که بیابان های گرم و بی آب و علف جنوب و کوهستان های سرد غرب چه داشت که امثال وحیدها دل از این سرسبزی کندند و به بهشت قابل تصور خویش رفتند و ... حرف دلمان را بزنم که دل کندن از تعلقات دنیوی کاری بس دشوار است.

کومله چند شهید دارد؟ آیا کار دیگری درباره شهدای این شهر انجام شده است؟

این شهر 115 شهید را تقدیم انقلاب کرده است.

قرار بر این است که با حمایت ستاد یادواره شهدای بخش کومله کتاب شهید وحید رزاقی شروعی بر نگارش کتاب های بعدی شهدای این شهر باشد، البته سایت تخصصی لاله ها و یادواره معروف این شهر در استان و حتی سطح کشور زبانزد خاص و عام می باشد.

کار دیگری در دست تالیف یا تحقیق داری؟

اگر خدا بخواهد کتاب "شب خیس" در قطع پالتویی در حوزه راهیان نور که قرار است توسط ستاد راهیان نور استان به چاپ برسد. کتابی نیز برگرفته از خاطرات همسر سردار شهید حسین املاکی که کارهای تحقیقاتی این کتاب در حال انجام است و بعد از این اگر خدا بخواهد خاطرات سردار شهید غلامرضا قبادی را شروع می کنم و اگر لایق باشم فصل دوم کتاب وحید...!

و حرف آخر؟

با تشکر از خانواده شهید وحید رزاقی و خانواده خودم که در مدت تالیف این اثر مرا تحمل کردند و با تشکر از ستاد کنگره و سپاه استان گیلان و همچنین سایت لاله ها و همرزمان وحید که اگر بخواهم اسامی آن ها را بیاورم شاید راضی نباشند و تشکر از خود شهید وحید!

و این که هر چه بخواهی می توانی از شهدا بگیری ...